Persisk översättning av Fadimes tal - Sveriges riksdag, den 20 november 2001 - publicerad i Aftonbladet 2002-01-23 (förkortad)

افتون بلادت (Aftonbladet) روزنامه عصر سوئد ۲۳ر۱ر۲۰۰۲
فديمه در بيستم نوامبر ۲۰۰۱ در کنفرانسی که در پارلمان سوئد برگزار شد سخنرانی کرد. اين متن کوتاه شده سخنرانی اوست.




به عکس کلیک کنید و به سخنرانی فدیمه در مجلس گوش کنید

من اصل و نسب و همه گذشته ام را رها کردم. ولی پشيمان نيستم.

خلاصه‌اى از سخنرانى فديمه شاهين‌دال در کنفرانس پارلمان سوئد

...
ميخواهم برايتان تعريف کنم که چه سخت است وقتی آدم زير فشار مطالبات و انتظارات خانواده از يک طرف و مطالبات و انتظارات جامعه از طرف ديگر، قرار ميگيرد. ميخواهم اينرا هم بگويم که اين مشکل فقط مشکل زنانی که از خاور ميانه ميآيند نيست.

من بيست و شش سال دارم و از کردستان ترکيه به اينجا آمده ام. من در خانواده ی خوشبختی متولد شدم که در آن نقش هر کس بوضوح مشخص بود. وقتی هفت سالم بود با خانواده ام به سوئد آمدم. بمن گفتند که نبايد با بچه های سوئدی همبازی بشوم. بايد بعد از مدرسه مستقيم به خانه برگردم.

پدر و مادر من معتقد بودند که مدرسه تا جايی خوب است که به آدم خواندن و نوشتن ياد ميدهد، اما دخترها به آموزش بيشتر احتياجی ندارند. مهمترين چيز از نظر آنها اين بود که من بالاخره به ترکيه برگردم و شوهر کنم.

شروع کردم هر چه ميشود فضای محدودی که در آن حبس بودم را بازتر و فراخ تر کنم. با دوستان سوئدی ام رفت و آمد داشته باشم و از آن وقتی که به من دستور ميدادند ديرتر به خانه برگردم. برايم مهم بود که بتوانم روی پای خودم بايستم.

اينکه بتوانم درس بخوانم و رشد کنم برايم مهم بود. خانواده ام به دختران سوئدی مثل دختران ول و خراب نگاه ميکرد - ميگفتند آنها هيچ احترامی برای خانواده شان قائل نيستند. سوئدی ها هر وقت دلشان خواست از شوهرانشان جدا ميشوند بی آنکه لحظه ای به آبروی خانواده شان فکر کنند.

تلقی خانواده ام از سوئدی ها پر از پيش داوری بود. اين باعث ميشد من گيج و سردرگم باشم. مجبور بودم همزمان در دو دنيای مختلف زندگی کنم. بالاخره يک روز پاتريک را ديدم، يک مرد سوئدی. عاشق همديگر شديم. اما اين حياتی بود که خانواده ام بويی نبرد. از چيزهايی که ميتوانست پيش بيايد وحشت داشتم.

دوست پسر سوئدى فديمه، پاتريک، در يک تصادف رانندگى کشته شد، در تاريخ سوم ژوئن ١٩٩٨، درست همان روز که قرار بود با فديمه همخانه شود.

زندگى اغلب مردم با مرگ طبيعى به پايان ميرسد و زندگى بعضى با مرگ ناموسى طبيعى.

حدود يکسال از رابطه مان گذشته بود و ديگر کمتر احتياط ميکردم. بالاخره آنچه که نميبايست بشود، شد. بابا به رابطه مان پی برد. اولين عکس العملش اين بود که هم پاتريک و هم مرا کتک بزند. نقش پدر آنطور که خودش بارها گفته بود اين بود که دخترش را حفظ و مراقبت کند.

فرض پدر اين بود که من و پاتريک با هم سکس داريم. اين مهم است که دختر باکره باشد. هنوز که هنوز است رسم است شب زفاف ملافه های خونی را بعنوان سند سربلندی نشان مردم بدهند.

برای خانواده ام علت وجودی من و تمام معنای زنده بودن من اين بود که يک مرد کُرد مرا به زنی بگيرد. ناگهان من از يک دختر خوب کُرد به يک فاحشه ولگرد تبديل شده بودم. تصميم گرفتم از خانواده ام ببُرم و برای زندگی به سوندز وال بروم. اما برادرم به دنبالم بود و تهديدم ميکرد. وضع هر روز بدتر و بدتر ميشد۰

اينکه برادرم نقش تعقيب و مجازات مرا عهده دار شده بود به اين دليل بود که هنوز به سن قانونی نرسيده بود و او را مطابق قانون نميشد باندازه يک آدم بزرگ مجازات کرد. به پليس شکايت کردم اما کسی مرا جدی نگرفت. نصحيت پليس اين بود که با خانواده ام صحبت کنم تا دست از تهديدهايشان بردارند.

نا اميد از پليس به رسانه های گروهی رو کردم. ماجرای من توجه وسيعی را بخودش جلب کرد. آنموقع داستان دختران ديگری هم در روزنامه ها منعکس شده بود. من به صدا و صورت اين ستمکشی تبديل شدم.

وقتی برای بار دوم به پليس مراجعه کردم کسی مامور کار من شد که قبلا موارد ديگری نظير مرا تجربه کرده بود. او جدی بودن قضيه را فهميد و امکان مخفی کردن نام و نشان را در اختيارم گذاشت.

شکايت به پليس به دادگاه کشيد. پدرم به جرم تهديد غيرقانونی محکوم شد. مادر گناه اين را که من خانواده ام را ترک کرده ام به گردن گرفت. بعلاوه خودش خودش را به مقصر بودن متهم کرد.

حالا من در مدرسه عالی اوسترشوند درس ميخوانم. در خودم احساس قدرت و ثبات ميکنم. اما تا به اينجا برسم راه درازی را پشت سر گذاشته ام. مجبور شدم همه اصل ونسب و تاريخی که هويت مرا ميسازد رها کنم. خانواده ام را ترک کنم.

تا اينجا بهای گزافی پرداخته ام. دوستانم امروز جای خانواده ام را گرفته اند. از اين که خانواده ام را ترک کرده ام پشيمان نيستم، اما متاسفم که چاره ای جز اين برايم نماند. خانواده ام در اين ميان هم شرفش و هم دخترش را از دست داده است.

اما ميشد جلوی همه اينها را گرفت. اگر جامعه با مسئوليتی که دارد عمل ميکرد و خانواده مرا هم در جامعه سوئد جذب ميکرد، ميشد که هيچکدام از اينها پيش نيايد. اگر مثلا انجمن کردها به خانواده ام کمک ميکرد، ميشد که هيچکدام از اين مسائل پيش نيايد.

کينه ای بدل ندارم، اما فکر ميکنم ميشود از آنچه بر سر من آمده است درس گرفت. اميدوارم هيچکس ديگر سختی هايی را که من کشيدم نکشد. بنظرم مهم اين است که چشممان را بر وضع دختران مهاجر نبنديم.


فديمه ٢٦ سال عمر کرد. او بدست پدرش کشته شد، در روز ٢١ ژانويه ٢٠٠٢، وقتى که بديدن مادرش رفته بود.


Swedish original: Aftonbladet 2002-01-23
Farsi translation: Women's Network - Sohrab